تفسیر سوره غاشیه
مطلب حاضر، اثر منتشر نشده ای از استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری (ره) است که استاد، در این مطلب به تفسیر آیات اول تا یازدهم سوره غاشیه می پردازد.
ضمن تشکر از مسئولین انتشارات صدرا که این مطلب را در اختیار ما قرارداده اند اینک با هم این تفسیر را از نظر می گذرانیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
هل اتیک حدیث الغاشیه . وجوه یومئذ خاشعه . عامله ناصبه . تصلی ناراً حامیه . تسقی من عین آنیه . لیس لهم طعام الا من ضریع. لایسمن و لایغنی من جوع. وجوه یومئذ ناعمه لسعیها راضیه . فی جنه عالیه . لاتسمع فیها لاغیه . (غاشیه ۱۱-۱)
سوره مبارکه غاشیه است که باز از سور مکیه قرآن است و مانند اغلب سوره های مکیه دارای آیاتی است کوتاه کوتاه، در آهنگ انذار و بیم دهندگی و ناظر به انسان و گناهان انسان در دنیا از یک طرف و به آثار گناهان در آخرت از طرف دیگر. با استفهام و پرسش آغاز می شود و مکرر گفته ایم که استفهام یا الفاظی که به صورت سؤال مطرح می شود حالت ابتدایی اینها (یعنی وقتی که یک عنایت فصاحت و بلاغتی در کار نباشد) همان سؤال عادی است. سؤال عادی یعنی یک کسی از کس دیگر چیزی را می پرسد که نمی داند، برای اینکه بداند. ولی این در حال عادی است یعنی یک سؤال ساده به این صورت است. انسان به منظورهای خاصی ]نیز از سؤال استفاده می کند.[ گاهی می خواهد یک مطلب را خیلی با قوت و نیرو وارد ذهن طرف کند.
به جای این که مطلب را به او القا کند می خواهد از خود او اقرار بگیرد. یا می خواهد تعجب او را برانگیزد. یعنی منظور ، سؤال نیست که از او جوابی بخواهد، منظور بیشتر این است که مثلا تعجب طرف را برانگیزد یا اقرار از او بگیرد. به عنوان مثال، در یک جلسه ای که عده ای حضور دارند، میان شما و یک نفر مجادله ای می شود، بعد آن شخص بر خلاف انتظار از کوره در می رود، حرفهایی را که نباید بزند می زند. جلسه تمام می شود. بعد شما در کوچه به یکی از حضار که او هم در آن جا بوده می رسید و می گویید دیدی او با ما چه کرد؟ معلوم است که او آنجا بوده و دیده، چشمهایش باز بوده گوشهایش هم باز بوده. دیده که او چه کرده، و شنیده که چه گفته است. انسان در حال عادی وقتی که این «آیا دیدی» را به صورت سؤال ذکر می کند سؤال واقعی است. ولی در یک چنین حالی وقتی می خواهد اظهارتعجب کند یا می خواهد اقرار بگیرد یا می خواهد این حرف خودش را از زبان طرف بشنود، به صورت سؤال مطرح می کند: دیدی چه گفت؟ دیدی این آدم چه کرد؟
خطاب به پیغمبر اکرم است: هل اتیک حدیث الغاشیه آیا داستان آن حقیقت فرا گیرنده به تو رسیده است؟ آیا داستان قیامت به تو رسیده است؟ مسئله این نیست که از پیغمبر سؤال کنند که آیا به تو رسیده یا نرسیده، مسئله این است که تعجب هر شنونده ای را برانگیزند که این چه داستان بزرگی است؟ کانه این داستان بزرگ آیا به گوشت خورده است؟ به ظاهر پیغمبر مخاطب است و در باطن همه انسانها: ای انسان آیا آن داستان بزرگ، داستان آن شیء فراگیرنده به تو رسیده است؟
● قیامت، حقیقتی در برگیرنده
در این جا از قیامت یا از حوادث قیامت به عنوان «غاشیه» نام برده شده است. غشیان به معنی فراگیرندگی است که در قرآن این کلمه زیاد به کار برده شده است به همین معنای در برگرفتن، احاطه کردن. دو عنایت در این جا ممکن است باشد که هر دو درست است. یکی اینکه ما در این عالم دنیا هیچ روزی و هیچ زمانی را نداریم که در برگیرنده همه مردمها باشد. همیشه هر زمانی یک عده کمی را در بر می گیرد، باقی دیگر را نه. روزهای گذشته، سال های گذشته و قرنهای گذشته مردمی را در برگرفته بود که مثلاً مردم زمان ما را در برنگرفته بود. قرن ما، ما را در برگرفته است، مردم گذشته و مردم آینده را در برنگرفته است.
ولی همه این متفرق ها در این سلسله زمان، در قیامت در یک وضع حاضر ] قرار دارند،[ گذشته و آینده به گونه ای هستند که آن ظرف همه مردم را در بر گرفته، اولین و آخرین را در برگرفته است. پس خیلی قضیه بزرگ است. او در برگیرنده است که همه مردم، اولین و آخرین را یکجا در برگرفته است. گذشته ها و آینده هایی که در دنیا گذشته و آینده بودند، این گذشتگی و آیندگی از میانشان برداشته شده است. این یک معنا، که در سوره اذا وقعت الواقعه و سوره های دیگر به آن تصریح شده است: قل ان الاولین و الاخرین. لمجموعون الی میقات یوم معلوم (واقعه ۰۵-۹۴) اولین و آخرین، «جمع شده» و «گردآورده شده» در آن میقات و میعادگاه معین ]هست.[ پس، از این جهت او غاشیه است.
● قیامت، روز احاطه گناهان بر اهل عذاب
از یک جنبه دیگر هم آن روز برای عده ای از مردم غاشیه است و آن این است که گناهان اهل عذاب بر آنها احاطه می کند، دور آنها را می گیرد چون هر عملی که انسان در این دنیا مرتکب می شود، چه خوب و چه بد، تجسم یافته آن را در آن جهان می بیند یعنی خود عملش را مجسم در آن جا می بیند. مثل کسی که فرزند تولید می کند و این فرزندان می آیند دور و بر انسان را می گیرند اعمال دور انسان را می گیرد، با این تفاوت که کسی که فرزند دارد یک یا چند فرزند دور او را می گیرد اما اعمال انسان میلیون ها عمل دور انسان را می گیرد.
عمل های خیر، آزادکننده و رهایی بخش انسان هستند، به منزله یک مرکوب برای انسان اند و به منزله پروبال برای انسان اند که انسان را پرواز می دهند و به حرکت در می آورند. اعمال شر بر عکس، مثل یک عده فرزندان افلیج اند که بار دوش انسان هستند و بر انسان احاطه می کنند و دور او را می گیرند آنچنان که دیگر منفذی برای وجود او باقی نمی گذارند.
در یک آیه قرآن می خوانیم که بلی من کسب سیئه و احاطت به خطیئته (بقره ۱۸) آن کسی که کسب گناه کرده است، اکتسابش همه گناه بوده و خطیئات و خطایای او بر او احاطه کرده اند. ولی ما راجع به کارهای خیر تعبیر «احاطه» نداریم. احاطه مانند این که کرم ابریشم می تند و کار می کند ولی به دور خودش می تند، آنقدر به دور خودش می تند و می تند که ناگهان در آن وسط، خودش خفه می شود. گناهان انسان مثل حالت همین کرم ابریشم است، یعنی مثل این است که انسان هر چه گناه می کند مرتب دارد به دور خودش دیوار می کشد اما دیوارهای آتشین، تا آنجا که آخرین منفذها را هم بر خودش می بندد و دیگر راه بیرون آمدن ندارد.
در مورد جهنم آمده است که و ان جهنم لمحیطه بالکافرین (عنکبوت ۴۵) ولی در مورد بهشت نگفته اند که بهشت محیط به ]مؤمنین[ است چون بهشت فضای باز و آزاد است نه زندان، و جهنم است که برای انسان زندان است. گناه، انسان را در زندان خودش محبوس می کند ولی طاعت به منزله بال است، انسان را با خودش حرکت و پرواز می دهد.
دو گروه مردم در قیامت:
۱) گروه اشقیا
در آن روز، آن روز غاشیه، آن روزی که همه مردم را در یک جا گرد آورده و آن روزی که گناهان اهل گناه بر آنها احاطه کرده است مردم دوچهره هستند. یعنی مردم را در دو چهره و در دو قیافه و از نظر کلی در دو گروه خواهی دید. گو این که گروه صلحا خودشان دو گروه هستند: گروه سابقین و گروه اصحاب یمین، ولی از یک نظر که حساب بکنیم گروه سعدا یک گروه اند و گروه اشقیا گروه دیگری؛ گروه مردود شده ها و شکست خورده ها و گروه موفق ها. اما درباره گروه اول می فرماید: وجوه یومئذ خاشعه چهره هایی سرافکنده، خاشع، شرمگین، شکست خورده. اینها چه کسانی و چگونه هستند؟ عامله ناصیه آیا اینها عمل نکرده اند یا عمل کرده اند؟ عمل کرده اند اما چه عملی؟ عملهایی کرده اند که جز نصب یعنی تعب و رنج و خستگی چیزی به آنها نرسیده. نتیجه اعمالشان فرسوده کردن خودشان است.
عامله ناصبه عمل کننده هایی ناصب، در تعب، فرسوده، رنج کشیده، خسته شده، دست خالی از نظر کار خیر. تصلی ناراً حامیه اینها می رسند یا می رسانند خود را (که باز همان تجسم اعمالشان است) به آتشی حامی، داغ. هر آتشی داغ است، ما آتش سرد نداریم، اما می خواهد بگوید که اگر آن آتش با آتشهای دیگر مقایسه شود این آتش های دیگر باید گفت آتش نیست، اینها آتش سردند آن، آتش گرم است. تسقی من عین انیه . تشنه است، که خداوند انسان را با فطرت سیری ناپذیر آفریده است که سیراب نمی شود مگر به معرفت خدا، وصال حق، ذکر خدا و یاد خدا. ولی چون آنچه که آشامیده اند حقیقت نبوده بلکه باطل بوده است، در آنجا از چشمه ای جوشان نوشانیده می شوند. لیس له طعام الا من ضریع.
● تغذیه روحی انسان از عمل خود
به کمک روایات از یک جهت و دلایل علمی از جهت دیگر، این مطلب مسلم شده است که آنچه در آن جهان هست جز مکتسبات این جهان چیزی نیست. مثلا در مورد غیبت چنین فرمود (ظاهراً حدیث نبوی است): الغیبه ادام کلاب النار غیبت خورش سگان جهنم است؛ یعنی آن کسی که امروز روحش دارد از غیبت تغذیه می کند ]الان به صورت یک سگ جهنمی درآمده و دارد از این مردار می خورد.[ این خودش یک حقیقتی است: انسان با هر عملی از اعمال خودش به نوعی روحا تغذیه می کند. وقتی که انسان دارد غیبت می کند خیال می کند که دارد حرف می زند و فقط به مخاطب تحویل می دهد، حساب آن را نمی کند که بیش از مقداری که دیگری تحویل می گیرد خودش تحویل می گیرد.
در ]تفسیر[ آیه سوره مطففین گفتیم که انسان نسبت به عمل خودش، هم عامل است هم معمول. آدم خیال می کند وقتی عمل می کند او عامل و عمل کننده است و عمل معمول است یعنی این فاعل است و او مفعول، این علت است و او معلول. قرآن می فرماید انسان هر عملی که مرتکب می شود، در همان حال که او علت است و عملش معلول، عملش هم علت است و خودش معلول. یعنی اگر او عمل را می سازد عمل هم او را می سازد. انسان از عمل خودش واقعا به نوعی تغذیه می کند، یعنی حرف زدن برای انسان نوعی چیز خوردن است، گوش کردن نوع دیگر چیز خوردن است، نگاه کردن نوع دیگر چیز خوردن است، فکر کردن نوع دیگر چیز خوردن است. تمام اینها غذا می شود ولی نه غذای جسمانی، غذای غیر جسمانی برای روح انسان. آن کسی که غیبت می کند همین الان به صورت یک سگ درآمده است و دارد گوشت دیگران را می خورد. این که فرمود غیبت خورش سگهای جهنم است یعنی شخص غیبت کننده همین الان که اینجا هست ]این گونه است[، الان به صورت یک سگ جهنمی درآمده است و دارد از این مردار می خورد (ولا یعتب بعضکم بعضا ایحب احدکم ان یأکل لحم اخیه میتاً)(حجرات۲۱) همین الان دارد مثل یک سگ که روی یک مردار افتاده است گوشت مردار را می خورد. در قیامت هم همین است.
ولی یک چیزهایی هست که انسان وقتی که با آنها تغذیه می کند زمانی که بیرون می رود واقعا احساس می کند که نیرو گرفت، پر و بال پیداکرد. انسان وقتی که از یک معلم یک درس یاد می گیرد، یک حقایقی را یاد می گیرد، حکمت عملی را یاد می گیرد، حکمت نظری را یاد می گیرد، مطلبی را می شنود که قلب او را روشن می کند، زمانی که از آن جا بیرون می رود حالتش درست حالت آدمی است که قبلا گرسنه بوده و رمق نداشته و بعد یک غذای مقوی خورده است (مثل کسی که روزه هفده ساعته را گرفته، بعد موقع افطار رسیده و یک غذای مقوی حسابی خورده، حس می کند که نیرو گرفته). با شنیدن این گونه حقایق و وارد شدن این امور در روحش واقعاً نشاط پیدا می کند. یا وقتی که انسان یک کار نیکی انجام می دهد: عبادتی می کند، قرآنی می خواند، دعایی می خواند، قدم خیری برای مردم برمی دارد، خدمتی می کند برای رضای خدا، احسانی می کند، بعد احساس سبک بالی می کند.
برعکس، آدم وقتی که مدتی مثلا دو ساعت غیبت می کند، در وقتی که غیبت می کند یک نوع لذت نفرت آوری هم دارد و یک لذت نفرت آوری می برد (مثل این که وقتی انسان یک شیء بدبو را دارد می خورد، هم لذت می برد هم از بویش متعفن است) ولی بعد از دو ساعت که کارش تمام می شود بیشتر احساس ناراحتی و اضطراب می کند. آن شبه غذاست. از آن نظر که انسان می خورد غذاست، از آن نظر که اگر تا قیامت هم بخورد سیر نمی شود بلکه گرسنه تر می شود شبه غذاست.
یوم نقول لجهنم هل امتلأت و تقول هل من مزید(ق۰۳) به جهنم می گوییم پر شدی؟ می گوید هنوز هم هست؟ بدهید. در این راه ها انسان این جور می شود؟ خودش تبدیل می شود به یک جهنم. اینها غذاست چون انسان می خورد، شبه غذاست چون در انسان سیری ایجاد نمی کند، هرچه می خورد انگار چیزی نخورده، بلکه گرسنه تر می شود و رنج بیشتری نصیبش می شود.
لهذا می فرماید برای اینها در آن جا هم طعامی نیست مگر از ضریع. ضرع و مضارع و مانند اینها به معنی «مشابه» است. ضریع در این جا یعنی چیزی شبه غذا. در عربستان یک نوع خار بوده است که تلخ و بدبو بوده که حیوان اگر از اینها می خورد هیچ تغذیه نمی کرد، به آن می گفتند ضریع، یعنی چیزی که شباهت به گیاه دارد ولی خاصیت گیاه را ندارد. آنچه که در آن دنیا هست چون در این دنیا اسم و لغت ندارد، قهراً یک لغتی که شبیه و نظیر آن باشد می آورند. آنها هم غذا و طعامی ندارند مگر از چیزی که شبیه غذاست، هم خوردنی است هم سیر نکردنی، چون بعد می فرماید: لایسمن ولایغنی من جوع تا آخر دنیا هم که از آن غذا بخوری نه یک ذره چاقت می کند و نه یه ذره گرسنگی ات را رفع می کند. اینها برخی چهره هاست.
۲) گروه سعدا
ولی چهره های دیگری نقطأ مقابل اینهاست: وجوه یومئذ ناعمه و چهره هایی در این روز ناعم و نعمت زاست، نعمت و انعام و رحمت از این چهره ها می بارد. آن چهره ها هر مقدار سرشکسته و ناراضی و پشیمان بودند، این چهره ها برعکس، راضی و خشنودند، لسعیها راضیه ولی به چه علت راضی است؟ این رضایت از کجا پیدا شده؟ آیا قرعه به نامش اصابت کرده؟ نه، آنجا قرعه کشی نیست. آیا همین جور بی حساب، یک مرغ روی سرشان پرواز کرده، گفته اند روی سر هر کس نشست ]او غرق در نعمت می شود و[ تصادفاً روی سر این نشست؟ نه، این حرفها نیست، بلکه لسعیها به دلیل مساعی، به دلیل اعمال، به دلیل کوششهایی که در دنیا کرده است (و ان لیس للانسان الا ما سعی (نجم ۹۳) این جا راضی و خشنود است، برعکس آن گروه اول که عامله ناصبه بود.
درباره اینها تعبیر «سعی» کرده، درباره آنها تعبیر «عمل». ولی آن جا می گوید عمل ناصب، عملهای خستگی آور و رنج آور. او هم عمل کرده ولی از عملش جز رنج نصیبش نشده، این عمل کرده ولی از عمل خودش رضا و خشنودی نصیبش شده است. به اعمال خودش که نگاه می کند راضی و خشنود است که ما وقت خودمان را تلف نکردیم، عمر خودمان را بیهوده صرف نکردیم.
● اصل سعی و عمل
یکی از اصول قرآن مجید اصل سعی و عمل است. آن آیه می فرماید: و ان لیس للانسان الا ما سعی. و ان سعیه سوف یری. از همه شاید واضح تر و روشن تر آیه سوره زلزله است که می فرماید: یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم. فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره. و من یعمل مثقال ذره شرا یره (زلزله ۸-۶)
روزی که مردم صدور می یابند، صادر می شوند، بیرون می آیند، برای چه؟ برای این که اعمالشان به آنها ارائه داده شود. در نمایشگاه عمل، مردم احضار می شوند. می بینید که هرچندی یک بار نمایشگاهی تأسیس می شود، مثلا نمایشگاه کتاب یا نمایشگاه آثار صنعتی تأسیس می شود، مردم گروه گروه می روند برای اینکه در این نمایشگاه آثار ملت خودشان را ببینند یا در نمایشگاههای بین المللی می روند که آثار ملتهای دیگر را ببینند. گروه گروه مردم در آن نمایشگاه ها شرکت می کنند برای اینکه آثار و نتایج کارهای ملتهای مختلف را ببینند. قرآن می فرماید در آن نمایشگاه عمومی فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره. و من یعمل مثقال ذره شرا یره هر کسی به اندازه وزن یک ذره هم کار خیر کرده در آن نمایشگاه می بیند و هر کسی به اندازه وزن یک ذره هم کار بد کرده در آن جا می بیند؛ ذره ای گم نمی شود.
در سوره مبارکه اسراء می فرماید: من کان یرید العاجله عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا. و من اراد الاخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا (اسراء ۹۱ و ۸۱)
هر کسی که طالب فقط نقد باشد و بگوید ما این حرفها را قبول نداریم، ما می خواهیم چهار روزی اینجا بخوریم و بچریم و زندگی بکنیم، هر کسی که فقط این عاجل را بخواهد و آینده و دور را نادیده بگیرد ما قول نمی دهیم که هر چه بخواهد حتما به او بدهیم ولی به هر کسی آن اندازه که بخواهیم می دهیم؛ دنیا را خواسته، ما هم روی حسابهایی برای هر که بخواهیم هر اندازه بخواهیم می دهیم؛ یعنی اینجا قول قطعی نیست، ای بسا طالب دنیا که به دنیایش هم نرسد. اما: و من اراد الاخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا کسی که عاقبت و آخرت را بخواهد (پس شرط اولش خواستن است) و سعی لها شرط دوم سعی و کوشش و عمل است آنهم حق سعی، آن اندازه که باید سعی و کوشش به خرج بدهد. شرط سوم هم ایمان است. این سه تا اگر در شخص جمع شد خدای متعال تضمین کرده. این جا دیگر نمی گوید ما نشاء لمن نرید بلکه می گوید: اولئک کان سعیهم مشکورا تضمین می کنیم و تخلف ندارد.
● در بهشت، اشیاء تابع اراده انسان است
حال اینجا می فرماید: لسعیها راضیه . فی جنه عالیه در بهشتی عالی و بلند و بلندقدر، یعنی چیزی که برای شما قابل تصور نیست. لاتسمع فیها لاغیه در آنجا سخن بیهوده ای هرگز نمی شنوی (این چهره ها نمی شنوند، یا تو نمی شنوی ای شنونده، ای مخاطب). از خصوصیات بهشت، گذشته از مسئله تجسم اعمال، این است که در آن جا خدای متعال به انسان یک اراده ای می دهد و اشیاء را تابع اراده انسان می کند به گونه ای که هر چه را که بخواهد، برایش حاصل و موجود می شود، یعنی در آنجا با اراده خودش می تواند اشیاء را بیافریند.
حتی حدیثی هست که این حدیث در یک تعبیری است که شاید برای بعضی اذهان سنگین باشد. نامه و خطاب می رسد از خدا به این بندگان به این عبارت: از حی قیوم نامیرا به حی قیوم نامیرا، از خدای زنده ای که قیوم است و آنچه اراده کند صورت می گیرد و هرگز نمی میرد، به انسان زنده نامیرای قیوم که خدا به او اجازه داده که هر چه بخواهد ایجاد شود، ایجاد بشود. تابع خواسته انسان است؛ آنچه را بخواهد از نعمت ها، ایجاد می شود.
آنگاه آن نعمت های به اصطلاح شبیه نعمت های دنیایی را که مردم در اینجا می فهمند ذکر می کند: در آنجا چشمه جاری، سریرهای مرفوع: تخت های پوشیده (یا سرورآور و بهجت افزا) و بلندمرتبه یا بلند قرار داده شده، مقامات خیلی عالی و بالا، جام های نهاده شده (اکواب موضوعه) و مخده و بالش های ردیف شده و فرش های گسترده شده، تمام اینها برای هر که بخواهد موجود است.
● نظام این عالم، دلیل آنچه که در آن عالم است
بعد که اینها را ذکر می فرماید، گویی بعضی افرادی که می شنوند برایشان عجیب می آید که آیا این همه نعمت می تواند وجود داشته باشد؟ می گوید نگاهی به دنیا بکنید، همین هایی که در دنیا وجود دارد نشانه های قدرت الهی و خواست الهی است: افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت اینها به همین شتر دقت نمی کنند که چگونه آفریده شده، در وجود این موجود چه نظام ها، چه حکمت ها و چه حساب ها به کار رفته است؟ و الی السماء کیف رفعت به این آسمان نگاه نمی کنند، آسمان برافراشته شده، چگونه به این رفعت قرار داده شده؟ این همه ستارگان، این همه اشیاء همه آثار خلقت خداست. کوه ها را نمی بینند چگونه نصب شده و قرار داده شده اند؟ زمین را نمی بینند چگونه گسترده شده است؟ همه اینها هم با یک نظم و نظام معین است که اگر یک ذره حساب ها کم و زیاد شود اصلا عالم از هم می پاشد. پس نظام این عالم را ببینید و تدبیر الهی و حکمت الهی و علم الهی و اراده الهی و خواست الهی را در این اشیاء ببینید، وقتی که در اینجا ببینید، تصدیق شما آنچه ]را[ که در آنجا هست، ساده تر خواهد بود.
● پیامبر تذکردهنده است
فذکر انما انت مذکر. از این جا مخاطب پیغمبر است: ای پیغمبر وظیفه تو تذکر دادن، متنبه کردن، بیدار کردن است. مکرر گفته ایم که قرآن برای انسان قائل به یک فطرت الهی است یعنی قرآن همیشه بر این مطلب تکیه دارد که در نهاد همه انسان ها یک حس خدایی وجود دارد. به پیغمبر می گوید که تو آن حس خدایی را در مردم بیدار کن. فذکر انما انت مذکر وظیفه تو تذکر دادن است، لست علیهم بمصیطر تو مسلط بر آنها نیستی یعنی وظیفه تو این نیست که مردم را ]با جبر و زور به سوی دین بیاوری.[ اگر مردم گوش نکردند و اطاعت نکردند تو مسئولیت آنها را نداری، اختیار آنها را به تو نداده اند و تو مسئول آنها بیش از این که مذکر آنان باشی نیستی. یک وقت یک نفر را به شکلی مسئول قومی قرار می دهند که ]به او می گویند[ تو باید آنها را ]به سوی این دین[ بیاوری، به جبر هم که شده باید آنها را بیاوری. می گوید نه، مسئله دین مسئله جبر نیست، مسئله بیدار کردن است. تو باید به آنها تذکر بدهی، هر کس گوش کرد، کرد و هر کس گوش نکرد، نکرد.
فذکر انما انت مذکر. لست علیهم بمصیطر. الا من تولی و کفر. فیعذبه الله العذاب الاکبر. «الا من تولی و کفر» اگر استثناء از «فذکر انما انت مذکر» باشد معنایش این است که تو یک مذکر هستی و مردم هم همه به این تذکر تو متذکر می شوند مگر کسانی که آفت زده هستند، کسانی که به جای این که رویشان را به طرف تو بکنند پشتشان را به طرف تو کرده اند، کسانی که کافر شده اند و روی فطرت خودشان را پوشانده اند؛ تذکر تو نسبت به آنها فایده ندارد. و اما اگر استثناء از «لست علیهم بمصیطر» باشد معنایش این است که تو وظیفه نداری که با مردم به جبر و عنف رفتار بکنی مگر آنها که کافر ماجرایی کنند که آنگاه ما به تو در آینده اجازه جهاد خواهیم داد. فیعذبه الله العذاب الاکبر که خدا این جور پشت کنندگان و کافر ماجراها و پوشانندگان روی حقیقت را عذاب خواهد کرد به یک عذاب بزرگتر. ان الینا ایابهم. ثم ان علینا حسابهم بازگشت همه مردم به سوی ماست و حساب همه مردم هم بر عهده ماست. و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.
باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله...
پروردگارا دلهای ما به نور ایمان منور بگردان، به ما صلاحیت تذکر و تنبه عنایت بفرما، توفیق دوری و تجنب از معاصی به همه ما کرامت بفرما، توفیق طاعت و عبادت و انجام وظایف خودت به همه ما کرامت بفرما. پروردگارا اموات ما مشمول عنایت و مغفرت خودت قرار بده.
منبع:سایت طلوع آفتاب